گفتگو با عضو هیأت علمی علوم پزشکی مشهد در گروه روماتولوژی:آمدم تا اثرگذار باشم
- بازدید: 2257
شغل آینده فرزندان اگر بنا باشد توسط خانواده رقم بخورد، معمولا والدین و شغلشان در آن تعیین کننده هستند اما برای دکتر میرفیضی فراتر از حمایت و رهنمودهای والدین، بیشتر عموها مؤثر واقع شدند؛ عمویی که پزشک بود و با جدّیت در تحصیل و مطالعات از یکسو و صحبت از گستره اثرگذاری پزشکان از سوی دیگر، او را شیفته درس و مطالعه کرد تا جایی که از بازی های کودکانه پیش از ورود به مدرسه که در همه شان نقش پزشک را ایفا می کرد، گرفته تا گپ و گفت های دوستانه دوران دبیرستان، همه و همه با پزشکی گره خورد و رشته و شغل آینده اش را رقم زد و عمویی که دبیر ریاضی بود و پایه ریاضی اش را برای کنکور تقویت کرد تا برای قبولی در رشته مورد علاقه اش هیچ جای نگرانی نماند؛ به این ترتیب مراحل تحصیل تا فوق تخصص یکی پس از دیگری با موفقیت طی شد و دکتر میرفیضی که اصالتاً اهل شمال کشور است، حالا پس از بیست سال خدمت، در جایگاه رییس بخش روماتولوژی بیمارستان امام رضا(ع) مشهد با ما به گفتگو نشسته است و شرح آن را در ادامه می خوانید.
شروع ساده اما جدّی
سیده زهرا میرفیضی که این روزها 58امین بهار زندگی را پشت سر می گذارد، اولین فرزند خانواده بود که در دیار پدری یعنی رشت متولد شد اما شش هفت سال بعد باتوجه به بیماری مادر، همراه خانواده به اهواز رفت که موطن مادری اش بود و این نقل مکان به نوعی سرآغاز آشنایی او با رشته و حرفه آینده اش شد؛ «آن زمان عمویم دانشجوی رشته پزشکی بود و زیاد به ما سر می زد؛ کتاب ها و تلاش و جدیتش در مطالعه، الگوی من و خواهرم شده بود به حدی که تفریحمان از همان کودکی، کتاب خواندن بود؛ از طرفی وقتی از مشکلات بیماران و میزان اثرگذاری پزشکان در درمانشان صحبت می کرد، متوجه شدم در این حرفه چقدر می شود مفید و مؤثر بود برای جامعه؛ شاید محبوبیت پزشکی در آن دوران هم به خاطر همین ویژگی بود. به هر حال شاکله پزشکی از این طریق در من و خواهرم ایجاد شد و در بازی هایمان با همسن و سالان همیشه نقش پزشک را به عهده می گرفتیم؛ بعد از آن هم در مدرسه؛ یادم هست در دبیرستان همیشه با سه نفر از همکلاسی ها از پزشکی حرف می زدیم و برنامه ریزی می کردیم؛ از بس درس خوان و پرتلاش بودیم ما را سه تفنگدار صدا می زدند. عادتم نیز سحرخیزی بود و ترجیح می دادم به جای شب ها، از 4 صبح تا غروب مطالعه کنم».
سخت اما ممکن
اما آن زمان قبولی در رشته پزشکی به راحتی امروز نبود خصوصاً که در سال های منتهی به کنکور، یک مشکل خانوادگی هم به آن اضافه شد و تمرکزش را گرفت؛ «سال 64 تولد خواهر سومم که به علت سندرم، دچار معلولیت بود، خیلی ناراحت کننده بود و در روحیه من و خواهرم اثر گذاشت به حدی که نمی خواستم سال بعد کنکور بدهم ولی والدین تأکید کردند این نباید باعث افت پیشرفت شما شود؛ بنابراین کنکور دادم ولی رتبه ام به پزشکی نرسید. برای سال بعد سعی کردم تمرکز بیشتری داشته باشم، عزمم را جزم کردم و یکی دوماه هم کلاس کنکور رفتم؛ یکی از عموهایم نیز که دبیر ریاضی بود برای من و خواهرم کلاس تمرین تست ریاضی گذاشت و خیلی تشویقمان کرد؛ بالاخره خواهرم علوم پزشکی ایران و من علوم پزشکی شیراز قبول شدیم؛ آنقدر قبولی در پزشکی برایم مهم بود که اگر سال 66 هم قبول نمی شدم باز هم صبر و تلاش می کردم».
اینطور که می گوید دانشگاه علوم پزشکی شیراز، دانشگاه های همجوار مثل هرمزگان را تحت پوشش داشت و پذیرفته شدگان این دانشگاه بر اساس رتبه اکتسابی آزمون زبان، به دانشگاه های کوچک منتقل می شدند که او به بندرعباس منتقل شد و دو سال اول علوم پایه را در آنجا گذراند و با توجه به اینکه ترجیح می داد کنار خانواده باشد، سال 68 به اهواز منتقل شد. در این بین سال پنجم دانشجویی با همسرش که او نیز پزشک بود، ازدواج کرد و دوران طرح عمومی را همراه یکدیگر در شهر جمعه بازار گیلان پشت سر نهادند؛ «چه در این دوران و چه پس از آن همسرم همیشه فداکارانه، حامی و مشوقم بود و به خاطر پیشرفت من از موقعیت های شغلی و تحصیلی خودش گذشت».
در روماتولوژی خیالم راحت بود/ کسب رتبه دوم کشور در آزمون خروجی فوق تخصص
از مهرماه 77 به مدت چهار سال در دانشگاه علوم پزشکی تهران تخصص داخلی خواند و طرح تخصص را نیز سال 81 به مدت یازده ماه در آستارا که از دورترین مناطق استان گیلان است، گذراند؛ در این مدت با همه چالش های موجود، از مطالعه برای آزمون فوق تخصص غافل نشد و سال 82 به عنوان فلوشیپ فوق تخصص رشته روماتولوژی در علوم پزشکی مشهد مشغول تحصیل شد؛ «علاقه و توانایی ام را در رشته هایی چون جراحی، بیهوشی، زنان و.... نمی دیدم؛ به رشته های مرتبط با بیماری های مزمن را هم تمایلی نداشتم؛ مثل دوره تخصص، بیشتر طب داخلی موردپسندم بود و از این میان روماتولوژی(رشته ای نسبتا جدید پیرامون بیماری های مفاصل و استخوان) که تقریبا یک رشته زنانه است، با روحیه ام می ساخت؛ برخی رشته ها به خاطر فشار روانی و کشیک یا کار عملی زیاد برای خانم ها سنگین است و در زندگیشان اختلال می کند ولی روماتولوژی اینطور نبود این شد که احساس کردم از این مسیر می توانم به عنوان یک خانم نقش مؤثرتری در جامعه داشته باشم». تا سال 84 در بیمارستان امام رضا(ع) فلوشیپ را به اتمام رساند و با وجود همه مشقات غریب بودن و دوری از خانواده، در آزمون خروجی فوق تخصص، رتبه دوم کشوری را کسب کرد و توسط وزیر بهداشت وقت مورد تقدیر قرار گرفت.
منتظر درخواست نمی مانم
دکتر میرفیضی که حالا استاد تمام دانشگاه علوم پزشکی مشهد است، از اردیبهشت ماه 85 به عنوان عضو هیأت علمی این دانشگاه، خدمتی مجدانه و متعهدانه داشته است؛ «رشته پزشکی مسئولیت خیلی زیادی دارد چراکه با جان انسان ها سروکار دارد و کوچکترین اشتباهی در تشخیص یا درمان، دیگر جبران پذیر نیست؛ بنابراین مطابق سوگندپزشکی، حساس هستم و سعی می کنم مسئولیتم را به بهترین وجه ممکن انجام دهم؛ بیمار و خانواده اش برایم اهمیت دارند و اصولا آموخته ام که اگر متوجه شدم کسی کمک لازم دارد(در هر زمینه ای)، نباید منتظر شوم تا درخواست کمک کند و خودم باید پیشگام شوم».
قدردان نیروهای کارآمد باشیم
رییس بخش روماتولوژی بیمارستان امام رضا(ع) درباره مهاجرت نیز معتقد است؛ «با اینکه برخی اقوام خارج کشور زندگی می کنند و خودم هم در کنگره ها و دوره های آموزشی در دبی، استرالیا، و.... تجربه اش را داشته ام اما برای زندگی و سکونت دائم، احساس ضرورت نکرده ام. آن ها که می روند شاید احساس نیاز می کنند چون انتظارات افراد از جامعه متفاوت است؛ مثلا وقتی فرد بهترین لحظات زندگی اش را صرف تحصیل در یک رشته کرده یا مسئولیت سنگینی را پذیرفته است، انتظار دارد قدر خدماتش دانسته شود نه اینکه نگران آینده اش باشد؛ ناامنی شغلی افراد را بی انگیزه می کند و باعث می شود با وجود سطح خوب علم پزشکی در کشورمان، نیروهای جوان و کارآمد این حوزه را به علت مهاجرت از دست بدهیم و از آن سو برای جبران، نیروی انسانی وارد کنیم».
ضعف بودجه و امکانات پژوهشی
این استاد و پژوهشگر موفق که تاکنون بیش از هزار دانشجو داشته و 60 مقاله نگاشته است، مطابق قراردادی که از سال 85 با مرکز تحقیقات دانشگاه تهران دارد، هر سال کتابی را در حوزه روماتولوژی به اتفاق همکارانش تدوین می کند. از دیدگاه او هم بودجه و هم امکانات پژوهشی دانشگاه ضعیف بوده و این وضعیت مانع انجام اغلب پروژه های مفید و کاربردی شده است.
احیا در آسمان
دکتر میرفیضی در پایان یکی از خاطرات شیرین را که مطابق آرزوی همیشگی اش توانسته برای همنوعانش منشأ اثر واقع شود، تعریف می کند؛ «برای حضور در کنگره ای از مشهد عازم تهران و استرالیا بودم که هنوز چند دقیقه از شروع پرواز نگذشته، متوجه شدم خانمی که روی صندلی کنارم نشسته، درخواست کمک به همسرش را دارد؛ فورا نبضش را چک کردم و چون نبض نداشت، درخواست وسایل کمک های اولیه دادم و مشغول احیا شدم تا جلوی سکته قلبی را بگیرم که شکرخدا جواب داد و برگشت. مشخص شد به خاطر دیابت دچار افت فشارخون شده بود. متوجه شدند پزشک هستم، شماره تلفنم را گرفتند و چند هفته بعد با خوشحالی تمام تماس گرفتند به عنوان فرشته نجات از من تشکر کردند؛ ظاهرا پزشک قلب پیرمرد گفته بود که اگر احیای داخل هواپیما نبود، از سکته جان سالم به در نمی برد»./